بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بیایید با هم راجع بهش فکر کنیم

این داستان واقعی که چندی پیش روی اکثر روزنامه های انگلیسی زبان چاپ شد رو با ترجمه اش حتما بخوانید زیاد وقتتون رو نمیگیره نظر یادتون نره 

+++دوست عزیز m_45دعوت نامه به ایمیل شما ارسال شد 

ایمیلتون رو چک کنید خوشحال میشم شما هم اینجا بنویسید در ضمن از نظرهای زیباتون ممنونم+++

ادامه مطلب ...

آموخته ام که...

سخن های زیبایه هنرمند بزرگ چارلی چاپلین حتما بخوانید در ادامه مطلب.... ادامه مطلب ...

قصه گفتن برای تکامل مغز نوزاد لازم است...

این پست برای آینده شما لازمه بلاخره که....آره

ادامه را حتما در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

فرازی از وصیت نامه دکتر علی شریعتی

این مطلب را به مناسبت هفته معلم این جا می گذارم امیدوارم خوشتان بیاد حتما ادامه مطلب را بخوانید... ادامه مطلب ...

تفاوت زنان و مردان

این مطلب کاملا علمی و تایید شده است و مزاح نیست مطالب جالبی دارد حتما بخوانید ادامه مطلب ...

عشق را امتحان کن!

این یک ماجرای واقعی است ...

حتما در ادامه مطلب بخوانید...

ادامه مطلب ...

زندگی زیباست....

این پست را حتما در ادامه مطلب بخوانید تجربه من نیست شما بخوانید خیلی قشنگه ادامه مطلب ...

فرشته کوچولو...

رِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت: باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم. دختر گفت: ولی دکتر، من نمیتوانم، اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف
خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد. دکتر به او گفت: باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً میمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار
سست شد. این همان دختر بود! یک فرشته کوچک و زیبا...

زرنگی


۱
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است

پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است


2

پدر به دیدار بیل گیتس می رود

پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم

بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند

پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است

بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است


3

پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم

مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!

پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!

مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد

و معامله به این ترتیب انجام می شود

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید

چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید
.

 

۸ واقعیت از ۸ گوشه دنیا

واقعیت‌های عجیب و غریب در دنیا کم نیستند. برخی از آنها باورپذیرند و برخی دیگر آن‌قدر عجیب به نظر می‌رسند که باورشان سخت است. با هم نگاهی می‌اندازیم به ۸  واقعیت جهانی که شاید خیلی از شما از آن بی‌خبر باشید...

ادامه مطلب ...

مطلب جالب و خواندنی

نقش سجده در دفع امواج مغناطیسی مضر بدن

نتیجه تحقیقات یک دانشمند غیر مسلمان اروپایی :
بهترین روش برای خارج کردن امواج الکترومغناطیسی مضر بدن ، گذاشتن پیشانی بیشتر از یک بار بر روی زمین ( خاک ) است !!!!!!!

این کار شبیه اتصال ساختمان به زمین است هنگام رعد و برق !!!!
نکته جالب : بهترین حالت این کار : گذاشتن پیشانی روی خاک رو به مرکز زمین است که بر اساس اصول علمی اروپایی ثابت شده است : مرکز زمین مکه است و مرکز مکه خانه ی خدا مکه می باشد


ارسال شده توسط:س.شعبانی

یک جمله ....یک درس

"اگر در زندگی ناگاه یکی از سیم های سازت پاره شد آهنگ زندگی را آنچنان ادامه بده که هیچ ﮐس نداند بر تو چه گذشت "

 

" طلب کن، به تو اعطا خواهد شد. جستجو کن، خواهیش یافت، در را بزن، برویت گشوده خواهد شد."

 

خدایا به من کمک کن؛  وقتی میخواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم اول با کفش های او راه بروم!
«دکتر علی شریعتی»

 

"آخرهرچیزی به خوبی ختم خواهد شد،اگر چیزی به خوبی پایان نرسید بدان هنوز آخرش نشده...."
چاپلین

 


"جمعی خدا را از شوق بهشت می­پرستند، این عبادت سوداگران است و گروهی خدا را از بیم دوزخ می­پرستند، این عبادت بردگان است و مردمی هم خدا را از روی شکر می­پرستند. این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است..."     امام حسین(ع)

 

::ازتمام داشته هایت که به آن می بالی خدا را جدا کن، بعد ببین چه داری؟!!!
به همه کمبودهایت که از آن می نالی خدا را اضافه کن، ببین دگر چه کم داری؟!!::


                                                                             برگرفته از وبلاگ هوای تازه

آیا میدانستید:

ـ پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند .

ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند
۹۵ لیتر آب را در کمتر از ۳ دقیقه بنوشد ....

ادامه مطلب ...

چند سخن زیبا

* اگر دروغ رنگ داشت، هر روز شاید دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.

*اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد.

* زندگی چیست؟ نان،آزادی،فرهنگ،ایمان و دوست داشتن.

*مرا کسی نساخت.خدا ساخت.نه آنچنان که "کسی" می خواست که من کسی نداشتم.کسم خدا بود.کس بی کسان.

*در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد، هیچ حرفی را باور نکنید.

*عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

*استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.

*ابراهیم‌وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش.

*جامعه دو طبقه دارد: 1:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند 2:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.

*برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود.

*باطل می تواند فتح کند، تسخیر کند، بکشد.اما هرگز نمی تواند پیروز شود...

*اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت. اگر حق را نمی توان استقرار بخشید، می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.

::دکتر شریعتی::


برگرفته از وبلاگ زیبای آشفته بازار

خواندنی های جالب

این پست رو بخونید چند تا مطلب خواندنی قشنگ براتون گذاشتم تو فصل امتحانا بخونید خوبه .....


ادامه مطلب ...

مقاوت بدن انسان در برابر جریان برق

آیا می دانید:

مقاومت بدن کاملاً خشک در برابر جریان برق

  • متناوب حدوداهم1640
  • مستقیم حدود اهم 4250


اگرکف دست یک فرد روى زمین و نوک انگشتان به فاز بزند :

مقاومت نوک انگشتان تا کف دست حدود 16000 اهم و جریان غیر خطرناک براى انسان 25 میلى آمپر است.

U=R*I=16000*0.025=400V

شخص تا 400 ولت بدون خطر تحمل میکند.

کف دست زمین وکف دست فاز :

شخص تا 70 ولت بدون خطر تحمل میکند.

آلودگى ، روغن ، رطوبت و... مقاومت بدن رادر برابر جریان برق کاهش میدهد

حکایتهای پند آموز (نرم کردن فولاد )

لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.
آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده است. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
-
در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
-
گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
-
می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن.

حکایتهای پند آموز (باران رو به جلو )

جنگ علیه مسائل خاصی که با گذر زمان حل می‌شود، فقط نیروی شما را به هدر می‌دهد. یک داستان چینی بسیار کوتاه، این موضوع را به تصویر می‌کشد:
ناگهان در میان دشتی، باران گرفت. مردم به دنبال سرپناه می‌دویدند، به جز مردی که همان طور آرام به راه‌خود ادامه می‌داد.
کسی پرسید: چرا نمی‌دوی؟
مرد پاسخ داد: چون جلوی من هم باران می‌بارد!

حکایتهای پند آموز (چگونه جهنم را پر نگه می‌دارند )

در قصه‌ای قدیمی آمده است که وقتی حضرت عیسی روی صلیب درگذشت، بی درنگ به دوزخ رفت تا گناهکاران را نجات دهد.
شیطان بسیار ناراحت شد و گفت:
-
دیگر در این دنیا کاری ندارم. از حالا به بعد همه‌ی تبهکارها، خلاف کارها، گناهکارها، بی ایمان‌ها همه یک راست به بهشت می‌روند!
عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید:
-
ناراحت نباش. تمام آن‌هایی که خودشان را بسیار با تقوا می‌دانند و تمام عمرشان، کسانی را که به حرف‌های من عمل نمی‌کنند، محکوم می‌کنند، به اینجا می‌آیند. چند قرن صبر کن و می‌بینی که دوزخ پر تر از همیشه می‌شود.

حکایتهای پند آموز (زن کامل )

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد.
-
خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟
ملا نصر‌الدین پاسخ داد: فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.
-
پس چرا با او ازدواج نکردی؟
-
آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!